عتاب رنگ به من نامه‌اي فرستادي

شاعر : خاقاني

مرا به پرده‌ي تشريف راه نو داديعتاب رنگ به من نامه‌اي فرستادي
به دست مهر ببستي و مهر بنهاديصحيفه‌هاي معاني نوشتي و سر آن
نمود بر ورق روز از شب استاديچو نقش عارض و زلف تو نوک خامه‌ي تو
به غم مباش که ما را هنوز بر ياديمرا نمودي کاي پاي بست محنت ما
کنون که بنده‌ي مائي ز هر غم آزاديمترس اگرچه به صد درد و بند بسته شدي
نگار نامه‌ي من گشت نامت از شادياز آن زمان که بديدم نگار خامه‌ي تو
در بهشت بر اهل نياز بگشاديز لطف‌ها که نمودي گمان برم که همي
دم مسيح بر مردگان فرستاديز فصل‌ها که نوشتي يقين شدم که همي
به روزگار تو چون کعبه شد به آباديدليل که از غم غربت چو دير بود خراب
غم تو شادي من شد که شادمان باديز رغم آنکه مرا در غم تو طعنه زنند