باز از نواي دلبري سازي دگرگون مي‌زني

باز از نواي دلبري سازي دگرگون مي‌زني

شاعر : خاقاني

دير است تا در پرده‌اي از پرده بيرون مي‌زنيباز از نواي دلبري سازي دگرگون مي‌زني
نقشي که در کف ديده‌اي نه کم نه افزون مي‌زنيتا مهره واماليده‌اي کژ باختن بگزيده‌اي
هر شب براي خون من راي شبيخون مي‌زنيآه از دل پر خون من زين درد روز افزون من
تو عمر او را هر زمان کيسه به صابون مي‌زنيخاقاني از چشم و زبان شد پيش تو گوهرفشان