به صور صبح گاهي برشکافم

شاعر : خاقاني

صليب روزن اين بام خضرابه صور صبح گاهي برشکافم
تيمم گاه عيسي قعر درياشده است از آه دريا جوشش من
چو عيسي زان ابا کردم ز آبابه من نامشفقند آباء علوي
که من تاريک او رخشنده اجزامرا از اختر دانش چه حاصل
که همسايه است با خورشيد عذراچه راحت مرغ عيسي را ز عيسي
چرا بيژن شد اندر چاه يلداگر آن کيخسرو ايران و تور است
که اکمه را تواند کرد بيناچرا عيسي طبيب مرغ خود نيست
که بر پاکي مادر هست گويانتيجه دختر طبعم چو عيسي است
چو بر اعجاز مريم نخل خرماسخن بر بکر طبع من گواه است
دروغي نيست ها برهان من هاچو من ناورد پانصد سال هجرت
چو زنبوران خون آلوده غوغابرآرم زاين دل چون خان زنبور
بسوزد چون دل قنديل ترسازبان روغنينم زآتش آه
سه زنجيرم نهادستند اعداچو قنديلم برآويزند و سوزند
سرشکي چون دم عيسي مصفيچو مريم سرفکنده، ريزم از طعن
که استاده است الف‌هاي اطعناچنان استاده‌ام پيش و پس طعن
تظلم کردنم زان نيست يارامرا زانصاف ياران نيست ياري
تبرا از خدا دوران تبراعلي الله از بد دوران علي الله
نه بر سلجوقيان دارم تولانه از عباسيان خواهم معونت
مرا چه ارسلان سلطان چه بغراچو داد من نخواهد داد اين دور
مرا چه ابن‌يامين چه يهوداچو يوسف نيست کز قحطم رهاند
شوم برگردم از اسلام حاشامرا اسلاميان چون داد ندهند
پس از تاويل وحي از هفت قراپس از تحصيل دين از هفت مردان
پس از ياسين و طاسين ميم و طاهاپس از الحمد و الرحمن والکهف
جمار و سعي و لبيک و مصليپس از ميقات حج و طوف کعبه
شوم پنجاهه گيرم آشکاراپس از چندين چله در عهد سي سال
چو عيسي ترسم از طعن مفاجامرا مشتي يهودي فعل، خصمند
گريزم بر در دير سکوباچه فرمائي که از ظلم يهودي
نجويم در ره دين صدر والاچه گوئي کستان کفر جويم
حريم روميان آنک مهيادر ابخازيان اينک گشاده
به بيت المقدس و محراب اقصيبگردانم ز بيت الله قبله
نزيبد چون صليبي بند بر پامرا از بعد پنجه ساله اسلام
شوم زنار بندم زين تعداروم ناقوس بوسم زين تحکم
بخوانم از خط عبري معماکنم تفسير سرياني ز انجيل
در بقراطيانم جا و ملجامن و ناجرمکي و دير مخران
شده مولو زن و پوشيده چوخامرا بينند اندر کنج غاري
پلاسي پوشم اندر سنگ خارابه جاي صدره‌ي خارا چو بطريق
صليب آويزم اندر حلق عمداچو آن عود الصليب اندر بر طفل
کنم زآنجا به راه روم مبداوگر حرمت ندارندم به ابخاز
کنم آئين مطران را مطرادبيرستان نهم در هيکل روم
ردا و طيلسان چون پور سقابدل سازم به زنار و به برنس
ز روح القدس و ابن و اب مجاراکنم در پيش طرسيقوس اعظم
به صحراي يقين آرم همانابه يک لفظ آن سه خوان را از چه شک
ز يعقوب و ز نسطور و ز ملکامرا اسقف محقق‌تر شناسد
نمايم ساز ناسوت از هيولاگشايم راز لاهوت از تفرد
به تعليم چو من قسيس داناکشيشان را کشش بيني و کوشش
مرا دانند فيلاقوس والامرا خوانند بطلميوس ثاني
سوي بغداد در سوق الثلاثافرستم نسخه‌ي ثالث ثلاثه
حنوط و غاليه موتي و احيابه قسطنطين برند از نوک کلکم
بسازم زان عصا شکل چليپابه دست آرم عصاي دست موسي
رعاف جاثليق ناتواناز سرگين خر عيسي ببندم
به خانان سمرقند و بخاراز افسار خرش افسر فرستم
بگيرم در زر و ياقوت حمراسم آن خر به اشک چشم و چهره
بگويم مختصر شرح موفاسه اقنوم و سه قرقف را به برهان
که مريم عور بود و روح تنهاچه بود آن نفخ روح و غسل و روزه
که جان افروز گوهر گشت پيداهنوز آن مهر بر درج رحم داشت
چه بود آن صوم مريم وقت اصغاچه بود آن نطق عيسي وقت ميلاد
چگونه کرد شخص عازر احياچگونه ساخت از گل مرغ عيسي
که آهنگ پدر دارم به بالاچه معني گفت عيسي بر سر دار
کنم زنده رسوم زند و استاوگر قيصر سکالد راز زردشت
کز او پازند و زند آمد مسمابگويم کان چه زند است و چه آتش
خليل الله در آن افتاد درواچه اخگر ماند از آن آتش که وقتي
که جوسنگش بود قسطاي لوقابه قسطاسي بسنجم راز موبد
چرا پوشد ملخ رانين ديباچرا پيچد مگس دستار فوطه
به از ارتنک چين و تنگلوشابه نام قيصران سازم تصانيف
که شيطان مي‌کند تلقين سودابس اي خاقاني از سوداي فاسد
وزير بد چه آموزد به دارا؟رفيق دون چه انديشد به عيسي؟
بگو استغفر الله زين تمنامگو اين کفر و ايمان تازه گردان
تعالي عن مقولاتي تعاليفقل و اشهد بان‌الله واحد
عظيم الروم عز الدوله اينجاچه بايد رفت تا روم از سر ذل
امين مريم و کهف النصارييمين عيسي و فخر الحواري
تورا سوگند خواهم داد حقامسيحا خصلتا قيصر نژادا
به انجيل و حواري و مسيحابه روح القدس و نفخ روح و مريم
به دست و آستين باد مجرابه مهد راستين و حامل بکر
به تقديسات انصار و شليخابه بيت المقدس و اقصي و صخره
به يوحنا و شماس و بحيرابه ناقوس و به زنار و به قنديل
به عيدالهيکل و صوم العذارابه خمسين و به دنح و ليلة الفطر
مرا دارد مسلسل راهب آسافلک کژروتر است از خط ترسا
چنين دجال فعل اين دير مينانه روح الله در اين دير است چون شد
دلم چون سوزن عيساست يکتاتنم چون رشته‌ي مريم دوتا است
چو عيسي پاي‌بند سوزن آنجامن اينجا پاي‌بند رشته ماندم
که اندر جيب عيسي يافت ماواچرا سوزن چنين دجال چشم است
چو راهب زان برآرم هر شب آوالباس راهبان پوشيده روزم
به دوري عيسي از پيوند عيشابه پاکي مريم از تزويج يوسف
که آمد ميوه‌ش از روح معلابه بيخ و شاخ و برگ آن درختي
به نخل پير کانجا گشت برنابه ماه تير کانگه بود نيسان
به بند آهن اسقف بر اعضابه بانگ و زاري مولو زن از دير
به تربيع و به تسديس ثلاثابه تثليث بروج و ماه و انجم
به تربيع صليبت باد پرواز تثليثي کجا سعد فلک راست
مرا فرمان بخواه از شاه دنياکه بهر ديدن بيت‌المقدس
فلک را تا صليب آيد هويداز خط استوا و خط محور
کند تسبيح از اين ابيات غراسزد گر عيسي اندر دير هرقل