صليب روزن اين بام خضرا | | به صور صبح گاهي برشکافم |
تيمم گاه عيسي قعر دريا | | شده است از آه دريا جوشش من |
چو عيسي زان ابا کردم ز آبا | | به من نامشفقند آباء علوي |
که من تاريک او رخشنده اجزا | | مرا از اختر دانش چه حاصل |
که همسايه است با خورشيد عذرا | | چه راحت مرغ عيسي را ز عيسي |
چرا بيژن شد اندر چاه يلدا | | گر آن کيخسرو ايران و تور است |
که اکمه را تواند کرد بينا | | چرا عيسي طبيب مرغ خود نيست |
که بر پاکي مادر هست گويا | | نتيجه دختر طبعم چو عيسي است |
چو بر اعجاز مريم نخل خرما | | سخن بر بکر طبع من گواه است |
دروغي نيست ها برهان من ها | | چو من ناورد پانصد سال هجرت |
چو زنبوران خون آلوده غوغا | | برآرم زاين دل چون خان زنبور |
بسوزد چون دل قنديل ترسا | | زبان روغنينم زآتش آه |
سه زنجيرم نهادستند اعدا | | چو قنديلم برآويزند و سوزند |
سرشکي چون دم عيسي مصفي | | چو مريم سرفکنده، ريزم از طعن |
که استاده است الفهاي اطعنا | | چنان استادهام پيش و پس طعن |
تظلم کردنم زان نيست يارا | | مرا زانصاف ياران نيست ياري |
تبرا از خدا دوران تبرا | | علي الله از بد دوران علي الله |
نه بر سلجوقيان دارم تولا | | نه از عباسيان خواهم معونت |
مرا چه ارسلان سلطان چه بغرا | | چو داد من نخواهد داد اين دور |
مرا چه ابنيامين چه يهودا | | چو يوسف نيست کز قحطم رهاند |
شوم برگردم از اسلام حاشا | | مرا اسلاميان چون داد ندهند |
پس از تاويل وحي از هفت قرا | | پس از تحصيل دين از هفت مردان |
پس از ياسين و طاسين ميم و طاها | | پس از الحمد و الرحمن والکهف |
جمار و سعي و لبيک و مصلي | | پس از ميقات حج و طوف کعبه |
شوم پنجاهه گيرم آشکارا | | پس از چندين چله در عهد سي سال |
چو عيسي ترسم از طعن مفاجا | | مرا مشتي يهودي فعل، خصمند |
گريزم بر در دير سکوبا | | چه فرمائي که از ظلم يهودي |
نجويم در ره دين صدر والا | | چه گوئي کستان کفر جويم |
حريم روميان آنک مهيا | | در ابخازيان اينک گشاده |
به بيت المقدس و محراب اقصي | | بگردانم ز بيت الله قبله |
نزيبد چون صليبي بند بر پا | | مرا از بعد پنجه ساله اسلام |
شوم زنار بندم زين تعدا | | روم ناقوس بوسم زين تحکم |
بخوانم از خط عبري معما | | کنم تفسير سرياني ز انجيل |
در بقراطيانم جا و ملجا | | من و ناجرمکي و دير مخران |
شده مولو زن و پوشيده چوخا | | مرا بينند اندر کنج غاري |
پلاسي پوشم اندر سنگ خارا | | به جاي صدرهي خارا چو بطريق |
صليب آويزم اندر حلق عمدا | | چو آن عود الصليب اندر بر طفل |
کنم زآنجا به راه روم مبدا | | وگر حرمت ندارندم به ابخاز |
کنم آئين مطران را مطرا | | دبيرستان نهم در هيکل روم |
ردا و طيلسان چون پور سقا | | بدل سازم به زنار و به برنس |
ز روح القدس و ابن و اب مجارا | | کنم در پيش طرسيقوس اعظم |
به صحراي يقين آرم همانا | | به يک لفظ آن سه خوان را از چه شک |
ز يعقوب و ز نسطور و ز ملکا | | مرا اسقف محققتر شناسد |
نمايم ساز ناسوت از هيولا | | گشايم راز لاهوت از تفرد |
به تعليم چو من قسيس دانا | | کشيشان را کشش بيني و کوشش |
مرا دانند فيلاقوس والا | | مرا خوانند بطلميوس ثاني |
سوي بغداد در سوق الثلاثا | | فرستم نسخهي ثالث ثلاثه |
حنوط و غاليه موتي و احيا | | به قسطنطين برند از نوک کلکم |
بسازم زان عصا شکل چليپا | | به دست آرم عصاي دست موسي |
رعاف جاثليق ناتوانا | | ز سرگين خر عيسي ببندم |
به خانان سمرقند و بخارا | | ز افسار خرش افسر فرستم |
بگيرم در زر و ياقوت حمرا | | سم آن خر به اشک چشم و چهره |
بگويم مختصر شرح موفا | | سه اقنوم و سه قرقف را به برهان |
که مريم عور بود و روح تنها | | چه بود آن نفخ روح و غسل و روزه |
که جان افروز گوهر گشت پيدا | | هنوز آن مهر بر درج رحم داشت |
چه بود آن صوم مريم وقت اصغا | | چه بود آن نطق عيسي وقت ميلاد |
چگونه کرد شخص عازر احيا | | چگونه ساخت از گل مرغ عيسي |
که آهنگ پدر دارم به بالا | | چه معني گفت عيسي بر سر دار |
کنم زنده رسوم زند و استا | | وگر قيصر سکالد راز زردشت |
کز او پازند و زند آمد مسما | | بگويم کان چه زند است و چه آتش |
خليل الله در آن افتاد دروا | | چه اخگر ماند از آن آتش که وقتي |
که جوسنگش بود قسطاي لوقا | | به قسطاسي بسنجم راز موبد |
چرا پوشد ملخ رانين ديبا | | چرا پيچد مگس دستار فوطه |
به از ارتنک چين و تنگلوشا | | به نام قيصران سازم تصانيف |
که شيطان ميکند تلقين سودا | | بس اي خاقاني از سوداي فاسد |
وزير بد چه آموزد به دارا؟ | | رفيق دون چه انديشد به عيسي؟ |
بگو استغفر الله زين تمنا | | مگو اين کفر و ايمان تازه گردان |
تعالي عن مقولاتي تعالي | | فقل و اشهد بانالله واحد |
عظيم الروم عز الدوله اينجا | | چه بايد رفت تا روم از سر ذل |
امين مريم و کهف النصاري | | يمين عيسي و فخر الحواري |
تورا سوگند خواهم داد حقا | | مسيحا خصلتا قيصر نژادا |
به انجيل و حواري و مسيحا | | به روح القدس و نفخ روح و مريم |
به دست و آستين باد مجرا | | به مهد راستين و حامل بکر |
به تقديسات انصار و شليخا | | به بيت المقدس و اقصي و صخره |
به يوحنا و شماس و بحيرا | | به ناقوس و به زنار و به قنديل |
به عيدالهيکل و صوم العذارا | | به خمسين و به دنح و ليلة الفطر |
مرا دارد مسلسل راهب آسا | | فلک کژروتر است از خط ترسا |
چنين دجال فعل اين دير مينا | | نه روح الله در اين دير است چون شد |
دلم چون سوزن عيساست يکتا | | تنم چون رشتهي مريم دوتا است |
چو عيسي پايبند سوزن آنجا | | من اينجا پايبند رشته ماندم |
که اندر جيب عيسي يافت ماوا | | چرا سوزن چنين دجال چشم است |
چو راهب زان برآرم هر شب آوا | | لباس راهبان پوشيده روزم |
به دوري عيسي از پيوند عيشا | | به پاکي مريم از تزويج يوسف |
که آمد ميوهش از روح معلا | | به بيخ و شاخ و برگ آن درختي |
به نخل پير کانجا گشت برنا | | به ماه تير کانگه بود نيسان |
به بند آهن اسقف بر اعضا | | به بانگ و زاري مولو زن از دير |
به تربيع و به تسديس ثلاثا | | به تثليث بروج و ماه و انجم |
به تربيع صليبت باد پروا | | ز تثليثي کجا سعد فلک راست |
مرا فرمان بخواه از شاه دنيا | | که بهر ديدن بيتالمقدس |
فلک را تا صليب آيد هويدا | | ز خط استوا و خط محور |
کند تسبيح از اين ابيات غرا | | سزد گر عيسي اندر دير هرقل |