اي تير باران غمت، خون دل ما ريخته

شاعر : خاقاني

نگذاشت طوفان غمت، خون دلي ناريختهاي تير باران غمت، خون دل ما ريخته
چشم تو در يک چشم زد، صد خون تنها ريختهاي صد يک از عشقت خرد، جان صيدت از يک تا به صد
پس ذره‌ي ناکرده کم، ما تن زده تا ريختهاي ريخته سيل ستم بر جان ما سر تا قدم
از غمزه‌ي چون نشترت مه خون جوزا ريختهماهي و جوزا زيورت، وز رشک زيور در برت
عود الصليب موي تو، آب چليپا ريختهمحراب قيصر کوي تو، عيد مسيحا روي تو
آهسته باش اي آب شرم، از چشم رعنا ريختهگيرم‌نه‌اي چون آب نرم، آتش مباش از جوش گرم
چشمت بهر رعنائيي، آب رخ ما ريختهزلفت چو هر غوغائيي، چون زير هر سودائيي
ما زر و سر در پاي تو، خاقاني آسا ريختهدر پختن سوداي تو خام است ما را راي تو
ما زر چهره بر زمين، تو سيم سيما ريختهروز نو است و فخر دين بر آسمان مجلس نشين
در پاي او دست ملک، روح معلا ريختهخاقان اکبر کز فلک بانگ آمدش کالامر لک