اي با دل سودائيان عشق تو در کار آمده

شاعر : خاقاني

ترکان غمزت را به جان دلها خريدار آمدهاي با دل سودائيان عشق تو در کار آمده
با زهر پيکان در کمين ترکان خون‌خوار آمدهآئينه بردار و ببين آن غمزه‌ي سحر آفرين
با خوي آتش‌ناک تو صبر من آوار آمدهتو بادي و من خاک تو، تو آب و من خاشاک تو
بشنو شبي فرياد من، داغ شب تار آمدهدانم که ندهي داد من، روزي نياري ياد من
وز دست زود آزردنت جانم به آزار آمدهاي خون من در گردنت، زين دير يادآوردنت
اي از تو آغوشم تهي، خوابم همه خار آمدههم خواب خرگوشم دهي، داغ جگر جوشم نهي
وز ناخن غم هر زمان مجروح رخسار آمدهخاقاني و درد نهان، خون دل از ناخن چکان
در مجلس شاه اخستان لعل و زرش بار آمدهاو بلبل است اي دلستان طبعش چو شاخ گلستان