دلنواز من بيمار شمائيد همه

شاعر : خاقاني

بهر بيمار نوازي به من آئيد همهدلنواز من بيمار شمائيد همه
به سر موي ز من دور چرائيد همهمن چو موئي و ز من تا به اجل يک سر موي
گر شما نيز نه مستيد کجائيد همهمن کجايم؟ خبرم نيست که مست خطرم
که خزان رنگم و نوروز لقائيد همهدور مانديد ز من همچو خزان از نوروز
به من آئيد که آهوي ختائيد همهسنبلستان خطم خشک نگشته است هنوز
همچو آهو بره مشغول چرائيد همهاجلم دنبه نهاد از بره‌ي چرخ و شما
نه شما شمس من و مهر سمائيد همهمن مه چارده بودم مه سي روزه شدم
سي شب از من به چه تاويل جدائيد همهگر بسي روز دو شب هم‌دم ماه آيد مهر
کز سر روز بهي روز بهائيد همهچون مه کاست شب از شب بترم پيش شما
تازه داريد به نم، کابر نمائيد همهسرو بالان شمايم سر بالين مرا
بر گل تشنه گه ژاله هوائيد همهمن چو گل خون به دهان آمده و تشنه لبم
برکشيد آب که ني کم ز سقائيد همهاز چه سينه به دلو نفس و رشته‌ي جان
آنکه اين غم خورد امروز شمائيد همههمه بيمار پرستان ز غمم سير شدند
در خط مهر من انگشت نمائيد همهچون سر انگشت قلم گير من از خط بديع
به شما دست زدم کاهل وفائيد همهپدر و مادرم از پاي فتادند ز غم
که هم از کعبه پرستان خدائيد همهبه مني و عرفاتم ز خدا درخواهيد
که چو عيسي زبر بام دعائيد همهبس جوانم به دعا جان مرا دريابيد
تب ببنديد و زبانم بگشائيد همهآه کامروز تبم تيز و زبان کند شده است
هر زمان شربت نو در مفزائيد همهبوي دارو شنوم روي بگردانم ازو
چون ني و عود سر انگشت بخائيد همهتنم از آتش تب سوخته چون عود و ني است
ني بجوئيد و بر آن پير گرائيد همهگر همي پير سحرخيز به ني برد تب
کز سر لرزه چو ني بر سر پائيد همهمگر اين تب به شما طايفه خواهند بريد
گر چو مصروع ز غم شيفته رائيد همهمن چو مخمور ز تب شيفته چشمم چه عجب
که بخوانيد و بدان مار فسائيد همهآمد آن مار اجل هيچ عزيمت دانيد
کز نفس مار اجل را بگزائيد همهجان گزايد نفس مار اجل جهد کنيد
بر سر مار اجل پاي بسائيد همهمن چو شيرم به تب مرگ و شما همچو گوزن
کز سرشک مژه ترياک شفائيد همهچون گوزن از پس هر ناله بباريد سرشک
بدهيد ارچه نه چندان بنوائيد همهمن اسير اجلم هرچه نوا خواهد چرخ
کار کافتاد چه در بند نوائيد همهني ني از بند اجل کس به نوا باز نرست
که شما نيز نه زين بند رهائيد همهمهره‌ي جان ز مششدر برهانيد مرا
خون بگرييد که رد خون قضائيد همهروز خون ريز من آمد ز شبيخون قضا
بر فغان و فزع هر دو گوائيد همهفزع مادر و افغان پدر سود نداشت
بر در بسته‌ي اميد چه پائيد همهچون کليد سخنم در غلق کام شکست
از فلک خسته‌ي شمشير جفائيد همهتا چو نوک قلم از درد زبانم سيه است
به زبان آن رگ خون چند گشائيد همهچشم بادام من است از رگ خون پسته مثال
به گلاب اين خوي و کف چند زدائيد همهخوي به پيشاني و کف در دهنم بس خطر است
ز آن شما زهرکش جام بلائيد همهچون صراحي به فواق آمده خون در دهنم
گر چو پروانه بسوزيد سزائيد همهجان کنم چون به فواق آيم و لرزان چو چراغ
که شما بلبل و پروانه مرائيد همهمن چو شمع و گل اگر ميرم و خندم چه عجب
به يک امروز ز من سير ميائيد همهجان به فردا نکشد درد سر من بکشيد
وا رشيداه کنان نوحه سرائيد همهتا دمي ماند ز من نوحه‌گران بنشانيد
که بجز مويه‌گر خاص نشائيد همههم بموئيد و هم از مويه‌گران درخواهيد
بشنويد آه رشيد ار شنوائيد همهبشنوانيد مرا شيون من وز دل سنگ
خوش بناليد که داود نوائيد همهاشک داود چو تسبيح بباريد از چشم
وز سر ناله شما نيز چو نائيد همهخپه گشتم دهن و حلق فرو بسته چو ناي
زان چو سگ در پس زانوي عنائيد همهپيش جان دادن من خود همه سگ‌جان شده‌ايد
نوحه‌ي جغد کنيد ار چو همائيد همهچون مرا طوطي جان از قفس کام پريد
گر شما در هوس عيد بقائيد همهمن کنون روزه‌ي جاويد گرفتم ز جهان
بهر آخر نظر خاص بيائيد همهوقت نظاره‌ي عام است شما نيز مرا
بارک الله چه به آئين رفقائيد همهالوداع اي دمتان همره آخر دم من
در شب خوف نه در صبح رجائيد همهالوداع اي دلتان سوخته‌ي روز فراق
در سه دست از دو زبانم بستائيد همهپيش تابوت من آئيد برون ندبه‌کنان
بر سر نعش نظاره چو سهائيد همهمن گدازان چو هلالم ز بر نعش و شما
چون حلي بن تابوت دوتائيد همهچو نسيج سر تابوت زر اندود رخيد