دوش آن زمان که چشمه‌ي زراب آسمان

شاعر : خاقاني

سيماب‌وار زين سوي چاه زمين گريختدوش آن زمان که چشمه‌ي زراب آسمان
جرم فلک پس سپر آهنين گريختمه را گرفته ديدم گفتم ز تيغ مير
چون سگ گزيده‌اي که ز ماء معين گريختلرزان ستارگان ز حسام حسام دين
در گوهر حسام سليمان نگين گريختسيمرغ دولت از فزع ديو گوهران
بگسست و در حمايل روح المين گريختحرزي است کز قلاده‌ي اهريمن خبيث
در ظل پهلوان تهمتن مکين گريختترسان عروس ملک چو دخت فراسياب
در ماه رايت پسر آبتين گريختطفلي است ماهروي که از مار حميري
همچون سروش مرگ ز صور پسين گريختشمشير دين نگر که ز شمشيري اهرمن
اندر پناه همت شمشير دين گريختخاقاني از تحکم شمشير حادثات
اندر مشبک مگس انگبين گريختپندار موري از فزع نيش سگ مگش
اندر حريم کعبه‌ي پيل آفرين گريختيا عنکبوت غار ز آسيب پاي پيل
گفتي که جم درآمد و ديو لعين گريختچون رنجه شد بپرسش من رنج شد ز تن
علت ز باد عيسي گردون نشين گريختاز من گريخت حادثه ز اقبال او چنانک