ضمانش کرد به صد سال عمر و مهر نهاد

شاعر : خاقاني

قباله‌دار ازل نامه‌ي ضمانش راضمانش کرد به صد سال عمر و مهر نهاد
تبرک از شرف آوردي آستانش رابه حکم هديه‌ي نوروزي آسمان هر سال
کنون بقاي ابد هديه داد جانش رامگر که هرچه شرف داد پاي پيش کشيد
ز لوح محفوظ املا کند لسانش راامام و سرور هر دو جهان که مفتي عقل
که راس مال کمال است سوزيانش رابه سوزيان معاني کني خريد و فروخت
به انتجاع رود گوش من بيانش راخرد به استفاده‌ي او برگماشت وقت تمام
که حق پناه کند از فنا زمانش رابه چند وجه مرا هم پناه و هم پدر است
به زير تيشه شدم خامه و بنانش رااگرچه پيشه‌ي من نيست زير تيشه شدن
سپهر درنکشد خط خط امانش راسپهر قدرا هرکس که بر کشيده‌ي توست
نرفته هيچ خدنگي خطا کمانش راپس از چه بود که در من کمان کشيد فلک
که در گلو ببرد موش ريسمانش رابدان قرابه‌ي آويخته همي مانم
روا بود که نکاهد محل روانش رااگر به غصه‌ي خصمان فرو شود دل من
همان بها بود آن لحظه استخوانش راکه قدر مرد کم از پيل نيست کو چو بمرد
کجا برات نويسند نام و نانش راسخن براي زبان در غلاف کام کنند
چو تو رقاده نهي چشم پاسبانش راحصار شهر به دست مخالفان بيني
هنوز داغ به نام تو است رانش رااگرچه اسب سخن زير ران خاقاني است
که سر جريده توئي نام جاودانش راسر سعادت او عمر جاوداني باد