دي جدل با معطلي کردم

شاعر : خاقاني

که ز توحيد هيچ ساز نداشتدي جدل با معطلي کردم
که ز ايمان بر او طراز نداشتآستين فضول مي‌افشاند
که سلاحي بجز مجاز نداشتآخرش هم مصاف بشکستم
بد او جز خداي باز نداشتنيک دور از خداي بود ز من
بر کسي کو به تو نياز نداشتبي‌نيازا تو نصرتم دادي