اي همه نيست‌ها به صنع تو هست

شاعر : خاقاني

هست‌ها با کمال ذات تو نيستاي همه نيست‌ها به صنع تو هست
غرقه‌ي فيض مکرمات تو نيستنيست يک دم که بنده خاقاني
زان غرضش زن بود که بانوي خانه استمرد مسافر حديث خانه کو گويد
نيست سوم خانه خوب اگرچه يگانه استبود مرا خانه‌اي نخست و دوم خوب
خانه‌ي من همچو چوبه زير ميانه استگوئي خاقانيا ز خانه خبر ده
خوردم آن جام و شکوفه کردم و رفتم ز دستدوستکاني داد شاهم جام دريا شکل و من
آنکه دريا شد در او گر قي کند معذور استهر که در دريا رود گر قي کند عذرش نهند