نظير سعد اکبر ميرگشتاسب

شاعر : خاقاني

که جاي سعد اصغر زخمه‌ي اوستنظير سعد اکبر ميرگشتاسب
که سحر باربد در نغمه‌ي اوستمن او را باربد خوانم نه حاشا
هر زمان صدري تو را خاک در استاي عماد الدين اي صدر زمان
نعل يحموم توام تاج سر استچرخ نعمان دوم خواندت و گفت
خاک درگاه توام آبخور استمن که آتش سرم و باد کلاه
زان تبم رفت و عرض برگذر استمهر تب يافتم از خدمت تو
ور تو گوئي ز دو مرسل اثر استقحط جان مي‌بري و قحط کرم
صدر عيسي دم يوسف نظر استپس ازين نام تو بر خاتم دهر
که در آن خانه چه ماده چه نر استديده‌اي هفت نهان خانه‌ي چرخ
که در اين خانه چه خشک و چه تر استهم ببين خانه‌ي خاقاني را
که فلک بر دل من چاشت خور استرنجه‌اي تا به رخت چاشت خورم
گرچه بس ساخته‌ي مختصر استبرگ مهماني تو ساخته‌ام
ليک پالوده‌ي تر بيشتر استقدري کوفته و بريان هست
کوفته سينه و بريان جگر استچيست پالوده سرشک تر من
صيدگه دهر و بارگير اوقاتخوش سواري است عمر خاقاني
بفکند نفل صيد نعل کن حسناتپيش کان زين خود ز پشت حيات
رخ او خط نغز دلبر داشتدوستي داشتم به ري که به حسن
خال خوف از رخ رجا برداشتاو خط اندر جهان کشيد و به عقل
که نبيني بقاش جز به زکاتزندگاني چو مال ميراث است
به زکات است مال را برکاتپس ز طاعت بده زکاتش از آنک
بر مير خجند مير نامي استهر سال اگر غلام خاقان
در پيش خجنديان غلامي استخاقاني اگرچه هست ميري
عمر کاه تو هر زماني چرخاز پي شهوتي چه کاهي عمر
جان ستان تو جان ستاني چرختو به يک جان دو جان ستان داري