که جاي سعد اصغر زخمهي اوست | | نظير سعد اکبر ميرگشتاسب |
که سحر باربد در نغمهي اوست | | من او را باربد خوانم نه حاشا |
هر زمان صدري تو را خاک در است | | اي عماد الدين اي صدر زمان |
نعل يحموم توام تاج سر است | | چرخ نعمان دوم خواندت و گفت |
خاک درگاه توام آبخور است | | من که آتش سرم و باد کلاه |
زان تبم رفت و عرض برگذر است | | مهر تب يافتم از خدمت تو |
ور تو گوئي ز دو مرسل اثر است | | قحط جان ميبري و قحط کرم |
صدر عيسي دم يوسف نظر است | | پس ازين نام تو بر خاتم دهر |
که در آن خانه چه ماده چه نر است | | ديدهاي هفت نهان خانهي چرخ |
که در اين خانه چه خشک و چه تر است | | هم ببين خانهي خاقاني را |
که فلک بر دل من چاشت خور است | | رنجهاي تا به رخت چاشت خورم |
گرچه بس ساختهي مختصر است | | برگ مهماني تو ساختهام |
ليک پالودهي تر بيشتر است | | قدري کوفته و بريان هست |
کوفته سينه و بريان جگر است | | چيست پالوده سرشک تر من |
صيدگه دهر و بارگير اوقات | | خوش سواري است عمر خاقاني |
بفکند نفل صيد نعل کن حسنات | | پيش کان زين خود ز پشت حيات |
رخ او خط نغز دلبر داشت | | دوستي داشتم به ري که به حسن |
خال خوف از رخ رجا برداشت | | او خط اندر جهان کشيد و به عقل |
که نبيني بقاش جز به زکات | | زندگاني چو مال ميراث است |
به زکات است مال را برکات | | پس ز طاعت بده زکاتش از آنک |
بر مير خجند مير نامي است | | هر سال اگر غلام خاقان |
در پيش خجنديان غلامي است | | خاقاني اگرچه هست ميري |
عمر کاه تو هر زماني چرخ | | از پي شهوتي چه کاهي عمر |
جان ستان تو جان ستاني چرخ | | تو به يک جان دو جان ستان داري |