مير چون هفت بيت من خوانده است
شاعر : خاقاني
ده شتر بارگير فرموده است | | مير چون هفت بيت من خوانده است | اين ده اشتر که مير فرموده است | | با نه افلاک همبرند مرا | کبود سينه و سرخ اشک و زرد رويم کرد | | سپيد کار سيه دل سپهر سبز نماي | مگر مرا ز خم رنگرز برون آورد | | بماند رنگش چون داغ گاز ران بر من | خلق يک فرسنگ استقبال خويشان ميکنند | | چون به حد کوفه باز آيند حاج از باديه | کز همه آفاقم استقبال ايشان ميکنند | | خويش جانم بوي بغداد و دم دجله است و بس | وي نوک سنان آسمان رند | | اي روح صفات اهرمن بند | نظم تو و نثرت اي خداوند | | در نعش و پرن زنند طعنه | راي تو به دست عقل برکند | | هر بيخ ستم که دهر بنشاند | در زندان آر و پاي بربند | | افريدون دولتي عدو را | ني زندانت کم از دماوند | | کو نيست به جور کم ز ضحاک | بر ابلق چرخ زين زر کند | | فردا که نهد سوار آفاق | آن رخش تکاور هنرمند | | تو نيز به زير ران در آري | قلزم ز بر ستام اروند | | گوئي که خداي آفريده است | تيغ تو گري و آسمان خند | | بينند به خوند خصم و بر خصم | با رايت تو کنند پيوند | | انشاء الله که فتح و نصرت | غدر آن دولتش هلاک رساند | | هرکه را غره کرد دولت نيز | از سر خاک بر سماک رساند | | خاک بر فرق دولتي که تو را | که تواند تو را به خاک رساند | | نه نه صد جان نثار آن دولت | بازش از چرخ بر مغا رساند | | باد اگر برد خاک را بر چرخ | اهل ارمن روان ميافشانند | | تا به ارمن رسيدهام بر من | که مرا عيسي دوم خوانند | | خاصه همسايگان نسطوري | کز من و جان من سخن رانند | | عيسي و چرخ چارم انگارند | غرقهي بحر خاطرم دانند | | بحر ارجيش را به معني آب | بحر ارجيش عذب گردانند | | چه عجب گر ز بحر خاطر من | نيک مردان به هنر برگيرند | | همه عيباند زنان و آن همه را | گرچه آن حکم مذکر گيرند | | چون منث به مذکر پيوست | حکم تانيث قويتر گيرند | | ليک چون مرد به زن پيوندد | چون سمانه که به چادر گيرند | | بلبلي بين که به مقنع بفريفت | مرد را صيد نگون سر گيرند | | صيد مرد است زن اما به زبان | باز را هم به کبوتر گيرند | | باز اگرچند کبوتر گيرد | |
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}