دردمندان غم عشق دوا مي‌خواهند

شاعر : سيف فرغاني

به اميد آمده‌اند از تو تو را مي‌خواهنددردمندان غم عشق دوا مي‌خواهند
هر سحر چون شب قدرش به دعا مي‌خواهندروز وصل تو که عيد است و منش قربانم
که ملوک از در تو نان چو گدا مي‌خواهنداندراين مملکت اي دوست تو آن سلطاني
پادشاهان همه نان از در ما مي‌خواهندبلکه تا بر سر کوي تو گدايي کرديم
در شگفتم که ز تو جز تو چرا مي‌خواهندز آن جماعت که ز تو طالب حورند و قصور
طاعتي کرده و فردوس جزا مي‌خواهندزحمتي ديده همه بر طمع راحت نفس
چون متاعي که فروشند بها مي‌خواهندعمل صالح خود را شب و روز از حضرت
که ولايت ز کجا تا به کجا مي‌خواهندعاشقان خاک سر کوي تو اين همت بين
با قفس انس ندارند هوا مي‌خواهندعاشقان مرغ و هوا عشق و جهان هست قفس
طبع و نفسي که مرا از تو جدا مي‌خواهندتو به دست کرم خويش جدا کن از من
عاقلان نعمت و عشاق بلا مي‌خواهندعالمي شادي دنيا و گروهي غم عشق
از خدا خواهد و اين قوم خدا مي‌خواهندسيف فرغاني هر کس که تو بيني چيزي
بنگر اين قوم کيانند و کرا مي‌خواهنددر عزيزان ره عشق به خواري منگر