گر کسي را حسد آيد که تو را مي‌نگرم

شاعر : سيف فرغاني

من نه در روي تو، در صنع خدا مي‌نگرمگر کسي را حسد آيد که تو را مي‌نگرم
روشن است اين که به چشم تو، تو را مي‌نگرممن از آن توام و هر چه مرا هست توراست
من اگر هست و اگر نيست روا، مي‌نگرمخصم گويد که روا نيست نظر در رويش
دردمندم، نه عجب گر به دوا مي‌نگرمتشنه‌ام، نيست شگفت ار طلبم آب حيوة
من در آن آينه از بهر صفا مي‌نگرمنور حسني‌ست در آن روي، بدان ملتفتم
من دگر باره در آن روي چرا مي‌نگرمروي زيباي تو آرام و قرار از من برد
چون تو در جان مني من به کجا مي‌نگرمهر طرف مي‌نگرم تا که ببينم رويت
چون به حال خود و انصاف شما مي‌نگرمبه حيات خودم اميد نمي‌ماند هيچ
عيب بخت است نه آن تو چو وامي‌نگرممدتي شد که به من روي همي ننمايي
گل چو دستم ندهد ز آن به گيا مي‌نگرمسيف فرغاني در غير نظر چند کني
«مي‌روم وز سر حسرت به قفا مي‌نگرم»ور ميسر نشود ديدن رويت چه کنم