اي منور به روي تو هر چشم

شاعر : سيف فرغاني

در دلم نور تو چو در سر چشماي منور به روي تو هر چشم
روي تو جلوه کرده بر هر چشمهر دم از حسن تو دگر رنگي
تا به رويت کند منور چشممه چو خورشيد جويدت هر روز
خاک پايت چو سرمه اندر چشمدست صدقم کشد به ميل نياز
هر نفس مي‌کند مصور چشمبه خيال تو خانه‌ي دل را
دل به خون جگر کند تر چشمتا مرا در غم تو با لب خشک
همچو سيلش شود مکدر چشمهر که را آب چشم بهر تو نيست
بکشم، بارم ار نهي بر چشمبچشم، زهرم ار کني در جام
خمر عشق تو بود و ساغر چشمدل چو مست مي محبت شد
اي مه لاله روي عبهر چشماز سر ناز در چمن روزي
بهر تو نرگس مزور چشمهست در باغ همچو من بيمار
هم ز روي تو خوب منظر چشمهم ز چشم تو خوب منظر روي
گر گشايد به روي ديگر چشمهر که دل در تو بست بي بصر است
اين دل همچو خانه را در چشمپرده بر وي فروگذار که هست