اي لب لعلت شکرستان من!

شاعر : سيف فرغاني

وي دهنت چشمه‌ي حيوان من!اي لب لعلت شکرستان من!
جمع نشد حال پريشان منتا سر زلف تو نديدم دگر
گر نکند وصل تو درمان مندرد فراق تو هلاکم کند
خون چکد از ديده‌ي گريان منبي‌لب خندان تو دايم چو آب
باد فداي تن تو جان منهست بلاي دل من حسن تو
من شبم و تو مه تابان منمن تنم و مهر تو جان من است
اي همه آن تو و تو آن منجز تو در آفاق مرا هيچ نيست
هم نکني کار به فرمان منگر به فراقم بکشي راضيم
الحذر از ناله‌ي پنهان منگر چه فغان مي‌نکنم آشکار
اي رخ خوب تو گلستان منناله چو بلبل کنم از شوق تو
بي تو جهان کلبه‌ي احزان منسيف همي گويد تو يوسفي