اي لب لعلت شکرستان من! شاعر : سيف فرغاني وي دهنت چشمهي حيوان من! اي لب لعلت شکرستان من! جمع نشد حال پريشان من تا سر زلف تو نديدم دگر گر نکند وصل تو درمان من درد فراق تو هلاکم کند خون چکد از ديدهي گريان من بيلب خندان تو دايم چو آب باد فداي تن تو جان من هست بلاي دل من حسن تو من شبم و تو مه تابان من من تنم و مهر تو جان من است اي همه آن تو و تو آن من جز تو در آفاق مرا هيچ نيست هم نکني کار به فرمان من گر به فراقم بکشي راضيم...