اي بدل کرده آشنايي را شاعر : سيف فرغاني برگزيده ز ما جدايي را اي بدل کرده آشنايي را که ببرند آشنايي را خوي تيز از براي آن نبود که تصور کند رهايي را در فراقت چو مرغ محبوسم بي تو مر ديدهي سنايي را مژه در خون چو دست قصاب است همچو پروانه روشنايي را شمع رخسارهي تو ميطلبم ذرهاي اين دل هوايي را آفتابي و بي تو نوري نيست برگ گل دفع بينوايي را عندليبم بجان همي جويم ترک کردم سخن سرايي را بيجمالت چو سيف فرغاني چاره وصل است بيشمايي...