اي که از سيم خام تن داري

شاعر : سيف فرغاني

قامتي همچو نارون دارياي که از سيم خام تن داري
که تو در پيرهن چه تن داريدر قبايي کسي نمي‌داند
که تو شيرين زبان دهن داريتا نگفتي سخن ندانستم
صد گرفتار همچو من داريتو بدان دام زلف و دانه‌ي خال
بهر آشوب مرد و زن داريتو چنين چشم و ابروي فتان
که چه ترکان تيغ زن داريزير هر غمزه‌اي نمي‌دانم
تا چنان زلف پر شکن داريدر همه شهر دل نماند درست
چه شهيدان بي‌کفن داريزنده در خرقه‌هاي درويشان
مي‌کند صبر و خويشتن داريدر فراق تو سيف فرغاني