جانا به يک کرشمه دل و جان همي بري

شاعر : سيف فرغاني

دردم همي فزايي و درمان همي‌بريجانا به يک کرشمه دل و جان همي بري
دشوار مي‌نمايي و آسان همي بريروي چو ماه خويش و دل و جان عاشقان
دزديده مي‌درآيي و پنهان همي برياندر حريم سينه‌ي مردم به قصد دل
گه گوي دل به زلف چو چوگان همي بريگه قصد جان به نرگس جادو همي کني
تو آب هر دو ز آن لب و دندان همي‌بريچون آب و آتشند در و لعل در سخن
شاهي برخ تو هر ندبي ز آن همي بريخوبان پياده‌اند و ازيشان برين بساط
گفتا مرا به ديدن ايشان همي بري؟با چشم و غمزه‌ي تو دلم دوش ميل داشت
ديوانه را بديدن مستان همي بري!عقلم به طعنه گفت که هرگز کس اين کند؟
خرما به بصره زيره به کرمان همي بري!دل جان به تحفه پيش تو مي‌برد سيف گفت