بيا بلبل که وقت گفتن تست

شاعر : سيف فرغاني

چو گل ديدي، گه آشفتن تستبيا بلبل که وقت گفتن تست
کزين پس راستي در گفتن تستبه عشق روي گل قولي همي گوي
جوابي داد کاين صنعت فن تستمرا بلبل به صد دستان قدسي
کنون هنگام گوهر سفتن تستمن اندر وصف گل درها بسفتم
بگو آخر نه وقت خفتن تستبه وصف حسن جانان چند بيتي
چنين ابريز پاک از معدن تستحديث شاعران مغشوش و حشوست
بهار آمد گه اشکفتن تستالا اي غنچه‌ي در پوست مانده
که چندين خار در پيرامن تستگل انداما! از آن روي از تو دورم
شهيد غمزه‌ي مردافگن تستتويي غازي که صد چون من مسلمان
که نور چشمم از پيراهن تستمن آن يعقوب گريانم ز هجرت
وليکن خوشه چين خرمن تستمه ارچه دانه‌ها دارد ز انجم
نداري صبر و شعرت شيون تستتو اي عاشق مصيبت دار شوقي
چراغي، آب چشمت روغن تستچو شمع اشکي همي ريز، و همي سوز
حيوة جان تو در مردن تستولي تا زنده‌اي جانت بکاهد
که هر روزش نظر در روزن تستچه بندي در به روي آفتابي
درين پستي، که بالا مسکن تستچه باشي چون زمين اي آسماني!
تو خاشاکي و دنيا گلخن تستچو در گلزار عشقت ره ندادند
نهان شو زو که شيطان رهزن تستدرين ره گر ملک بيني، پري وار
به يزدان کن ملک اهريمن تستچو انسان مي‌توان سوگند خوردن
درين ره هر چه بيني دشمن تستچنين تا باريابي بر در دوست
که همتهاي مردان جوشن تستبزن شمشير غيرت زان مينديش
تو را ظن آنکه جاني در تن تستنکو رو يوسفي داري تو در چاه
خلاصش کن که در وي بيژن تستکمند رستمي اندر چه انداز
از آن پس کام شيران مامن تستتو در خوف از خودي، از خود چو رستي
وگرنه خون تو در گردن تستسر اندر دام اين عالم مياور
که ياد آورد طبع کودن تستدل کس زين سخن قوت نگيرد
به شمشيري که از نرم آهن تستز دشمن مملکت ايمن نگردد