ايا نگار صدف سينه‌ي گهر دندان

شاعر : سيف فرغاني

عقيق را زده لعل تو سنگ بر دندانايا نگار صدف سينه‌ي گهر دندان
نگاه‌دار لب خويش را ز هر دنداننهفته‌دار رخ خويش را ز هر ديده
لب تو با دهنم چون به يکدگر دندانز سعي و بخت نه دور است اگر شود نزديک
ايا نشانده ز در در عقيق تر دندان،چو تو به خنده در آيي و عاشقان گريند
دهان تنگ تو بنمايد از شکر دندانلبان لعل تو بر دارد از گهر پرده
بگير آينه مي‌خند و مي‌نگر دنداناگر تو برق درافشان نديده‌اي هرگز
که از لب تو به کامي رسد مگر دندانز تنگي دهنت هيچ چيز ممکن نيست
چو از دهان تو کرده‌ست آبخور دندانچو خضر چشمه‌ي حيوان شده‌ست مورد او
غم تو در دل من همچو کرم در دندانهمي خورد جگرم را چو گوشت تا افتاد
غمت چو گربه فرو برد در جگر دندانشدم ز عشق تو سگ جان و شير دل که مرا
فرو برم به لب تو چو نيشکر دندانبه جاي خون دهنم پر عسل شود گر من
سگي است دوخته بر آستان در دندانز خوان لطف تو از بهر استخواني دل
درو نهاد غمت از پي ضرر دنداندلم که منفعت او به جان خلق رسد
ورا ستاره نهد گرد لب قمر دندانچو آفتاب رخ تو به دلبري بشود
گرم چو شانه برآيد ز فرق سر دندانچو سنگ پاي تو بوسم به روي شسته ز اشک
که هست درج دهان تو را گهر دنداندهانت ديدم و بر عقد در زدم خنده
لب افق چو بديد از شعاع خور دندانبسان صبح که ناگاه بر جهان خندد
مرا کز آتش آه است چون شرر دندانز سوز عشق تو لب چون چراغ مي‌سوزد
به کلبتين رود از جاي خود بدر دندانبه مرگ تن شود از خدمت تو بنده جدا
ز چاشني طعام است بي‌خبر دندانز ذوق عالم عشق است بي‌اثر عاقل
\Nبه شعر نظم معاني وصفت آسان نيست