زهي ز طره‌ي تو آفتاب در سايه

شاعر : سيف فرغاني

به پيش پرتو روي تو ماه و خور سايهزهي ز طره‌ي تو آفتاب در سايه
درخت لطف تو را هر دو کون در سايههواي عشق تو را مهر و ماه چون ذره
کسي به قامت و بالاي تو مگر سايهبنزد عقل چو خورشيد روشن است که نيست
که آفتاب فگندست سايه بر سايهچو سايه بر من بي‌نور افگني گويند
که بر زمين نفتد بعد ازين دگر سايهچنان گرفت جهان نور آفتاب رخت
چو شمع نور شد از پاي تا به سر سايهچو تاب مهر تو چون ريسمان گرفت بدل
گر آفتاب نباشد همان اثر سايهز تاب و پرتو رويت در آب و خاک کند
نبات خط تو افگند بر شکر سايهچو خواست کز من شيرين سخن بر آرد شور
چو افگند سر زلف تو بر کمر سايهچه گردنان که کله زير پايت اندازند
چو آفتاب کند خاک را گهر سايهز بهر آنکه نهي پاي بر گهر در راه
ز روي و موي تو گر آفتاب و گر سايهز روز اول هستند روشن و تاريک
اگر بيفگني از لطف بر سقر سايهبه اعتدال شود چون هواي فصل ربيع
که او دريغ ندارد ز خشک و تر سايهتو آفتاب جمالي و لطف تو چون ابر
به آسمان و به ماه از تو زيب و فر سايهتو آفتاب زميني وگر خوهي ندهد
مدام در شب تاريک جلوه‌گر سايهز پرتو تو چو خورشيد ذره را باشد
\Nز تاب مهر تو در روي ذره‌هاي حقير