اي صبا با دم من کن نفسي همراهي

شاعر : سيف فرغاني

به سوي شاه بر از من سخني گر خواهياي صبا با دم من کن نفسي همراهي
از پريشاني اين ملک بده آگاهيقدوه و عمده‌ي شاهان جهان غازان را
نان عزيز است که شد يوسف گندم چاهيگو درين مصر که فرعون درو صد بيش است
کرسي مملکت و مسند شاهنشاهي!،گو بدان اي به وجود تو گرفته زينت
بهر نان گربه کند نزد سگان روباهيشير چون گربه درين ملک کند موش شکار
استخوان جوي شده همچو سگ درگاهيسروراني که به هر گرسنه نان مي‌دادند
خوف آن است که از آب بترسد ماهيامن ازين خاک چنان رفته که گر يابد باز
گر بگيرد پس ازين دست ستم کوتاهيفتنه از هر طرفي پيش نهد پاي دراز
شهرها خانه‌ي شطرنج شد از بي‌شاهيخانه‌ها لانه‌ي روباه شد از ويراني
عنکبوت اربنهد کارگه جولاهيحاکمان دردم از او قبجر و تمغا خواهند
اسب شطرنج کجا غم خورد از بي‌کاهيخرمن سوخته شد ملک و بر ايشان به جوي
بر ولايت بزند چون اجل ناگاهيترکمان خسري هر نفس از هر طرفي
قطب دين مضطرب و رکن شريعت واهينيست در روم از اسلام به جز نام و شده‌ست
گر سوي روم روي مردن خود مي‌خواهيبيم آن است که ابدال خضر را گويند
که به خير امر کند يا بود از شرناهيمملکت جمله پر از منکر و معروفي نه
گر به ايشان نرسد سايه‌ي ظل اللهيخلق بيم است که چون ذره پراگنده شوند
ور بيايي کندت بخت و ظفر همراهيگر نيايي برود اين رمقي نيز که هست
نور بر خلق کز استاره نيايد ماهيآفتابا به شرف‌خانه‌ي خويش آي و بپاش
اينچنين داهيه را غير تو شاهي داهيبعد فضل احدي مانع و دافع نبود