نيستم بلبل که بر گلشن نظر باشد مرا

شاعر : صائب تبريزي

باغهاي دلگشا در زير پر باشد مرانيستم بلبل که بر گلشن نظر باشد مرا
چون جرس گلبانگ عشرت در سفر باشد مراسرمه‌ي خاموشي من از سواد شهرهاست
دست دايم چون سبو در زير سر باشد مراباده نتواند برون بردن مرا از فکر يار
بادبان کشتي از دامان تر باشد مرادر محيط رحمت حق، چون حباب شوخ‌چشم
گردبادي مي‌تواند راهبر باشد مرامنزل آسايش من محو در خود گشتن است
تيغ اگر چون کوه بر بالاي سر باشد مرااز گرانسنگي نمي‌جنبم ز جاي خويشتن
قطره‌ي آبي اگر همچون گهر باشد مرامي‌گذارم دست خود را چون صدف بر روي هم