از زمين اوج گرفته است غباري که مراست

شاعر : صائب تبريزي

ايمن از سيلي موج است کناري که مراستاز زمين اوج گرفته است غباري که مراست
چه کند سيل حوادث به حصاري که مراست؟چشم پوشيده‌ام از هر چه درين عالم هست
گر چه هست از دگران، نقش و نگاري که مراستکار زنگار کند با دل چون آينه‌ام
مي‌رساند نفس برق سواري که مراستجان غربت زده را زود به پابوس وطن
بر دل از رهگذر جسم غباري که مراستنيست از خاک گرانسنگ به دل قارون را
سايه‌ي مرغ هوايي است شکاري که مراستمي‌کنم خوش دل خود را به تمناي وصال
که نفس راست کند مشت غباري که مراستنيست در عالم ايجاد، فضايي صائب