کنون که از کمر کوه، موج لاله گذشت

شاعر : صائب تبريزي

بيار کشتي مي، نوبت پياله گذشتکنون که از کمر کوه، موج لاله گذشت
به جمع کردن دامن چو داغ لاله گذشتدرين محيط پر از خون، بهار عمر مرا
تمام دور نشاطم به يک پياله گذشتمن آن حريف تنک روزيم که چون مه عيد
که مي‌توان ز صلاح هزار ساله گذشتمي دو ساله دم روح‌پروري دارد
اگر چه عمر به تصحيح اين رساله گذشتنشد ز نسخه‌ي دل نقطه‌اي مرا معلوم
کدام سوخته يارب برين رساله گذشت؟گداخت از ورق لاله، ديده‌ام صائب