آبها آيينه‌ي سرو خرامان تواند

شاعر : صائب تبريزي

بادها مشاطه‌ي زلف پريشان تواندآبها آيينه‌ي سرو خرامان تواند
ابرها چتر پريزاد سليمان تواندرعدها آوازه‌ي احسان عالمگير تو
دست بر دل محو شمشاد خرامان تواندسروها از طوق قمري سر بسر گرديده چشم
صبح خيزان واله چاک گريبان تواندشب‌نشينان عاشق افسانه‌هاي زلف تو
سبزه‌ي خوابيده‌ي طرف گلستان تواندسبزپوشان فلک، چون سرو، با اين سرکشي
چون سپند امروز يکسر پايکوبان تواندآتشين‌رويان که مي‌بردند ازدلها قرار
حلقه در گوش لب لعل سخندان تواندچون صدف، جمعي که گوهر مي‌فشاندند از دهن
زين سبب صاحبدلان جوياي ديوان تواندصائب افکار تو دل را زنده مي‌سازد به عشق