ديده‌ي ما سير چشمان، شان دنيا بشکند

شاعر : صائب تبريزي

همچو جوهر نقش را آيينه‌ي ما بشکندديده‌ي ما سير چشمان، شان دنيا بشکند
اين سبو امروز اگر نشکست، فردا بشکندبر سفال جسم لرزيدن ندارد حاصلي
واي بر آن کس که خاري بي‌محابا بشکندهر سر خاري کليد قفل چندين آبله است
مي‌کشد دريا نفس هرگاه مارا بشکند!از حباب ما گره در کار بحر افتاده است
عشق کو، کاين شيشه‌ها را جمله يکجا بشکند؟از شکست آرزو هر لحظه دل را ماتمي است
وقت موجي خوش که در آغوش دريا بکشندکشتي ما چون صدف در دامن ساحل شکست
يوسفي بايد که بازار زليخا بشکندهمت مردانه مي‌خواهد، گذشتن از جهان
هر که اين‌جا بيشتر در دل تمنا بشکندبال پروازش در آن عالم بود صائب فزون