ترک سر کردم، ز جيب آسمان سر بر زدم

شاعر : صائب تبريزي

بي گره چون رشته گشتم، غوطه در گوهر زدمترک سر کردم، ز جيب آسمان سر بر زدم
بس که خود را در سراغ او به يکديگر زدمصبح محشر عاجز از ترتيب اوراق من است
همچو آه از رخنه‌ي دل عاقبت بر در زدمشد دلم از خانه‌ي بي روزن گردون سياه
وز غلط بيني در آيينه‌ي ديگر زدمآن سيه رويم که صد آيينه را کردم سياه
بس که چون دريا، کف از شور جنون بر سر زدمچون کف دريا پريشان سير شد دستار من
من که چندين بار تنها بر صف محشر زدممي‌خورم بر يکدگر از جنبش مژگان او
تيغ خون آلود شد گر شاخ گل بر سر زدمهر چه مي‌آرد رعونت، دشمن جان من است
لب ز حرف تلخ شستم، غوطه در شکر زدمتلخي گفتار بر من زندگي را تلخ داشت
تا کواکب سبحه گردانيد، من ساغر زدماين جواب آن که مي‌گويد نظيري در غزل