صبح در خواب عدم بود که بيدار شديم

شاعر : صائب تبريزي

شب سيه مست فنا بود که هشيار شديمصبح در خواب عدم بود که بيدار شديم
به تماشاي تو سرگشته چو پرگار شديمپاي ما نقطه صفت در گرو دامن بود
دانه‌ي خال تو ديديم، گرفتار شديمبه شکار آمده بوديم ز معموره‌ي قدس
لنگرانداخت خرد، خانه نگهدار شديمخانه پردازتر از سيل بهاران بوديم
عبث افسانه‌طراز دل بيدار شديمنرود ديده‌ي شبنم به شکر خواب بهار
حيف و صد حيف که ما دير خبردار شديمعالم بيخبري طرفه بهشتي بوده است
تا گداي در شه قاسم انوار شديمصائب از کاسه‌ي دريوزه‌ي ما ريزد نور