تا از خودي خود نبريدند عزيزان

شاعر : صائب تبريزي

چون ني به مقامي نرسيدند عزيزانتا از خودي خود نبريدند عزيزان
رفتند و به دنبال نديدند عزيزانچون عمر سبکسير ازين عالم پرشور
يوسف به زر قلب خريدند عزيزاندادند به معشوق حقيقي دل و جان را
در کنج دل خويش خزيدند عزيزانديدند که در روي زمين نيست پناهي
از خار چه گلهاکه نچيدند عزيزانخارست نصيب تو ز گلزار، وگرنه
با سلطنت بلخ خريدند عزيزانفقري که تو امروز به هيچش نستاني
کز جسم گرانجان چه کشيدند عزيزاندرقيد فرنگ آن که نيفتاده، چه داند
تا پاي به دامن نکشيدند عزيزانصائب نرسيدند به سر منزل مقصود