زبان چو پسته شود سبز در دهن بي‌تو

شاعر : صائب تبريزي

گره چو نقطه شود رشته‌ي سخن بي‌توزبان چو پسته شود سبز در دهن بي‌تو
برون ز خانه دود شمع انجمن بي‌تونفس گسسته چو تيري که از کمان بجهد
چنان به خاک برابر نشد که من بي‌توصدف ز دوري گوهر، چمن ز رفتن گل
غبار ديده فزايد ز پيرهن بي‌توشود ز شيشه‌ي خالي خمار مي‌افزون
ز بس گريسته در عرصه‌ي چمن بي‌توبه چشم شبنم اين بوستان گل افتاده است
گره فتاده به سررشته‌ي سخن بي‌توز ما توقع پيغام و نامه بيخبري است
شده است شام غريبان مرا وطن بي‌توتو رفته‌اي به غريبي و از پريشاني
که شد فسرده دل صائب از سخن بي‌توبه روي گرم تو اي نوبهار حسن، قسم