ميکند سلسله‌ي زلف تو ديوانه مرا

شاعر : عبيد زاکاني

ميکشد نرگس مست تو به ميخانه مراميکند سلسله‌ي زلف تو ديوانه مرا
از کجا يافت در اين گوشه‌ي ويرانه مرامتحير شده‌ام تا غم عشقت ناگاه
قطره‌ي اشگ از آنست چو دردانه مراهوس در بناگوش تو دارد دل من
کشته و سوخته يابند چو پروانه مرادولتي يابم اگر در نظر شمع رخت
کالتفاتست بدان بيهده افسانه مرادرد سر ميدهد اين واعظ و ميپندارد
تا فراموش کند واعظ فرزانه مراچاره آنست که ديوانگيي پيش آرم
نيست ديگر هوس ساغر و پيمانه مرااز مي مهر تو تا مست شدم همچو عبيد