ز من مپرس که بر من چه حال ميگذرد

شاعر : عبيد زاکاني

چو روز وصل توام در خيال ميگذردز من مپرس که بر من چه حال ميگذرد
چو در ضمير من آن زلف و خال ميگذردجهان برابر چشم سياه ميگردد
مرا که عمر چنين در ملال ميگذرداگر هلاک خودم آرزوست منعم کن
که در حواليش آب زلال ميگذردخيال مهر تو در چشم هر سهي سرويست
سپيده‌دم که نسيم شمال ميگذردز بوي زلف توام روح تازه ميگردد
که بر دماغ چه فکر محال ميگذردمن و وصال تو آن فکر و آرزو هيهات
وزين حديث بسي ماه و سال ميگذردغلام و چاکر روي چو ماه توست عبيد