ز من مپرس که بر من چه حال ميگذرد شاعر : عبيد زاکاني چو روز وصل توام در خيال ميگذرد ز من مپرس که بر من چه حال ميگذرد چو در ضمير من آن زلف و خال ميگذرد جهان برابر چشم سياه ميگردد مرا که عمر چنين در ملال ميگذرد اگر هلاک خودم آرزوست منعم کن که در حواليش آب زلال ميگذرد خيال مهر تو در چشم هر سهي سرويست سپيدهدم که نسيم شمال ميگذرد ز بوي زلف توام روح تازه ميگردد که بر دماغ چه فکر محال ميگذرد من و وصال تو آن فکر و آرزو هيهات وزين حديث بسي...