نوجوان است سر عيش و تماشا دارد | | باز گل جلوهکنان روي به صحرا دارد |
لطف بين کين گل نورستهي رعنا دارد | | خار در پهلو و پا در گل و خوش ميخندد |
باد خاصيت انفاس مسيحا دارد | | آب هر لحظه چو داود زره ميسازد |
نو عروسيست که پيراهن والا دارد | | لاله بر طرف چمن رقص کنان پنداري |
کان حديثيست که آن سر به ثريا دارد | | قصهي سرو دراز است نميشايد گفت |
نسبتي با من دلدادهي شيدا دارد | | اينچنين زار که بلبل به چمن مينالد |
خرم آن کو همه اسباب مهيا دارد | | بوستان را همه اسباب مهياست ولي |
کور بختست که انديشهي فردا دارد | | نقد امروز غنيمت شمر از دست مده |
با رخش سوي گل و لاله که پروا دارد | | بت من جلوهکنان گر به چمن درگذرد |
وان چه لطفست که آن قامت و بالا دارد | | آن چه حسن است که آن شکل و شمايل را هست |
گفت کين بي سر و پا بين که چه سودا دارد | | گفتمش زلف تو دارد دل من از سرطنز |
هست خوني که تعلق به سويدا دارد | | قطرهي اشگ من خسته جگر در غم او |
هوس بندگي صاحب دانا دارد | | عالمي بندهي اوگشته واو از سر صدق |
که دل و مرتبهي حاتم و دارا دارد | | رکن دين خواجهي مه چاکر خورشيد غلام |
به خدائي که نه انباز و نه همتا دارد | | در جهان همسر و همتاش نه بودست و نه هست |
تن ز پولاد و دل از صخرهي صما دارد | | دشمن از برق سنانش بگدازد ور خود |
خاک پاي تو که در ديدهي ما جا دارد | | صاحبا شاهد شد سرمهي چشم افلاک |
خنک اين پير که آن دولت برنا دارد | | خرد پير ترا دولت برنا يار است |
همچو ابريست که خاصيت دريا دارد | | دست درياش گهر بخش تو هنگام عطا |
کيست خورشيد که اين زهره و يارا دارد | | پيش راي تو کجا لاف ضيا بايد زد |
کمر بندگي تست که جوزا دارد | | حلقهي چاکري تست که دارد مه نو |
که زجودت همه کس عيش مهنا دارد | | راستي خواجه در اين عهد ترا شايد گفت |
بنده از خدمت مخدوم تمني دارد | | گه گهي تربيتي از سر اشفاق و کرم |
که دعاهاي به اخلاص اثرها دارد | | مينواز از سر انعام دعاگويان را |
هر مربي که چو من بنده مربي دارد | | تا ابد در دو جهان نام نکو کسب کند |
که جهاني به جناب تو تولي دارد | | دايما کامروا باش و به شادي گذران |
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}