باز گل جلوه‌کنان روي به صحرا دارد

باز گل جلوه‌کنان روي به صحرا دارد شاعر : عبيد زاکاني نوجوان است سر عيش و تماشا دارد باز گل جلوه‌کنان روي به صحرا دارد لطف بين کين گل نورسته‌ي رعنا دارد خار در پهلو و پا در گل و خوش ميخندد باد خاصيت انفاس مسيحا دارد آب هر لحظه چو داود زره ميسازد نو عروسيست که پيراهن والا دارد لاله بر طرف چمن رقص کنان پنداري کان حديثيست که آن سر به ثريا دارد قصه‌ي سرو دراز است نميشايد گفت نسبتي با من دلداده‌ي شيدا دارد اينچنين زار که بلبل به چمن مي‌نالد...
شنبه، 6 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
باز گل جلوه‌کنان روي به صحرا دارد
باز گل جلوه‌کنان روي به صحرا دارد
باز گل جلوه‌کنان روي به صحرا دارد

شاعر : عبيد زاکاني

نوجوان است سر عيش و تماشا داردباز گل جلوه‌کنان روي به صحرا دارد
لطف بين کين گل نورسته‌ي رعنا داردخار در پهلو و پا در گل و خوش ميخندد
باد خاصيت انفاس مسيحا داردآب هر لحظه چو داود زره ميسازد
نو عروسيست که پيراهن والا داردلاله بر طرف چمن رقص کنان پنداري
کان حديثيست که آن سر به ثريا داردقصه‌ي سرو دراز است نميشايد گفت
نسبتي با من دلداده‌ي شيدا دارداينچنين زار که بلبل به چمن مي‌نالد
خرم آن کو همه اسباب مهيا داردبوستان را همه اسباب مهياست ولي
کور بختست که انديشه‌ي فردا داردنقد امروز غنيمت شمر از دست مده
با رخش سوي گل و لاله که پروا داردبت من جلوه‌کنان گر به چمن درگذرد
وان چه لطفست که آن قامت و بالا داردآن چه حسن است که آن شکل و شمايل را هست
گفت کين بي سر و پا بين که چه سودا داردگفتمش زلف تو دارد دل من از سرطنز
هست خوني که تعلق به سويدا داردقطره‌ي اشگ من خسته جگر در غم او
هوس بندگي صاحب دانا داردعالمي بنده‌ي اوگشته واو از سر صدق
که دل و مرتبه‌ي حاتم و دارا داردرکن دين خواجه‌ي مه چاکر خورشيد غلام
به خدائي که نه انباز و نه همتا دارددر جهان همسر و همتاش نه بودست و نه هست
تن ز پولاد و دل از صخره‌ي صما دارددشمن از برق سنانش بگدازد ور خود
خاک پاي تو که در ديده‌ي ما جا داردصاحبا شاهد شد سرمه‌ي چشم افلاک
خنک اين پير که آن دولت برنا داردخرد پير ترا دولت برنا يار است
همچو ابريست که خاصيت دريا دارددست درياش گهر بخش تو هنگام عطا
کيست خورشيد که اين زهره و يارا داردپيش راي تو کجا لاف ضيا بايد زد
کمر بندگي تست که جوزا داردحلقه‌ي چاکري تست که دارد مه نو
که زجودت همه کس عيش مهنا داردراستي خواجه در اين عهد ترا شايد گفت
بنده از خدمت مخدوم تمني داردگه گهي تربيتي از سر اشفاق و کرم
که دعاهاي به اخلاص اثرها داردمي‌نواز از سر انعام دعاگويان را
هر مربي که چو من بنده مربي داردتا ابد در دو جهان نام نکو کسب کند
که جهاني به جناب تو تولي دارددايما کامروا باش و به شادي گذران


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط