گر سير نشد تو را دل از ما

شاعر : عطار

يک لحظه مباش غافل از ماگر سير نشد تو را دل از ما
ماننده‌ي مرغ بسمل از مادر آتش دل بسر همي گرد
هر روز هزار منزل از ماتر مي‌گردان به خون ديده
تا خاک ز خون کني گل از ماچون ابر بهاري مي‌گري زار
که گاه بگيردت دل از ماآخر به چه ميل همچو خامان
يا رشته‌ي عشق بگسل از مايا در غم ما تمام پيوند
جز رنج و بلات حاصل از مامگريز ز ما اگرچه نامد
صد گنج طلسم مشکل از ماکز هر رنجي گشاده گردد
ديوانه‌ي عشق و عاقل از ماعطار در اين مقام چون است