تا درين زندان فاني زندگاني باشدت

شاعر : عطار

کنج عزلت گير تا گنج معاني باشدتتا درين زندان فاني زندگاني باشدت
اين جهانت گر نباشد آن جهاني باشدتاين جهان را ترک کن تا چون گذشتي زين جهان
تا به کام خويش فردا کامراني باشدتکام و ناکام اين زمان در کام خود درهم شکن
تا که بعداز رنج گنج شايگاني باشدتروزکي چندي چو مردان صبر کن در رنج و غم
تا به روز حشر روي ارغواني باشدتروي خود را زعفراني کن به بيداري شب
عالم باقي و ذوق جاوداني باشدتگر به ترک عالم فاني بگويي مردوار
عرضه کن گر آن زمان راز نهاني باشدتصبحدم درهاي دولتخانه‌ها بگشاده‌اند
در هواي نفس مستي و گراني باشدتتا کي از بي حاصلي اي پيرمرد بچه طبع
تا به صورت خانه‌ي تن استخواني باشدتاز تن تو کي شود اين نفس سگ سيرت برون
زان پس ار تو دولتي جويي نشاني باشدتگر تواني کشت اين سگ را به شمشير ادب
چون درآيد مرگ عين زندگاني باشدتگر بميري در ميان زندگي عطاروار