اين گره کز تو بر دل افتادست

شاعر : عطار

کي گشايد که مشکل افتادستاين گره کز تو بر دل افتادست
صد گره نيز حاصل افتادستناگشاده هنوز يک گرهم
سيصد و شصت منزل افتادستچون نهد گام آنکه هر روزيش
ينزل‌الله مقابل افتادستچون رود راه آنکه هر ميلش
عرش را رخت در گل افتادستچونکه از خوف اين چنين شب و روز
ور زنم زهر قاتل افتادستمن که باشم که دم زنم آنجا
هر که زين قصه غافل افتادستهست ديوانه‌اي علي الاطلاق
نقد در جان و در دل افتادستعقل چبود که صد جهان آتش
زان بدين سير مايل افتادستفلک آبستن است اين سر را
مي‌رود گرچه حامل افتادستهمچو آبستنان نقط بر روي
بيشتر خلق غافل افتادستنيست آگاه کسي ازين سر ازانک
آن کسي کو به ساحل افتادستقعر دريا چگونه داند باز
گوهري سخت قابل افتادستگر رجوعي کند سوي قعرش
در مضيق مشاغل افتادستور کند حبس ساحلش محبوس
هر که را اين مسايل افتادستهست در معرض بسي گرداب
ترک جان گفته کامل افتادستخاک آنم که او درين دريا
قطره‌اي خرد مدخل افتادستهر که صد بحر يافت بس تنها
نفس تاريک حايل افتادستجان عطار را درين دريا