نيم شبي سيم برم نيم مست

شاعر : عطار

نعره‌زنان آمد و در در نشستنيم شبي سيم برم نيم مست
جوش بخاست از جگرم کو نشستهوش بشد از دل من کو رسيد
نوش کن اين جام و مشو هيچ مستجام مي آورد مرا پيش و گفت
عقل زبون گشت و خرد زير دستچون دل من بوي مي عشق يافت
خرقه به خم در زد و زنار بستنعره برآورد و به ميخانه شد
ره زن اصحاب شد و مي‌پرستکم زن و اوباش شد و مهره دزد
نيست شد و هست شد و نيست هستنيک و بد خلق به يکسو نهاد
از خودي خويش به کلي برستچون خودي خويش به کلي بسوخت
خاک شد و در بر او گشت پستدر بر عطار بلندي نديد