رهي کان ره نهان اندر نهان است

شاعر : عطار

چو پيدا شد عيان اندر عيان استرهي کان ره نهان اندر نهان است
که اين بالاي پيدا و نهان استچه مي‌گويم چه پيدا و چه پنهان
که اين بيرون ازين است و از آن استچه مي‌گويم چه بالا و چه پستي
که بيرون و درون گفت زبان استچه مي‌گويم چه بيرون چه درون است
چه دانم آنکه هرگز کس ندانستچگويم آنچه هرگز کس نگفته است
نشاني چون دهم چون بي‌نشان استگماني چون برم چون کس نبرده است
خموشي پيشه کن کين ره عيان استمکن روباه بازي شير مردا
نه کار توست کار مغز جان استبرو از پوست بيرون آي کين کار
که اين را مستمع در لامکان استبرو عطار و ترک اين سخن گير