نور ايمان از بياض روي اوست

شاعر : عطار

ظلمت کفر از سر يک موي اوستنور ايمان از بياض روي اوست
پرده‌اي در آفتاب روي اوستذره ذره در دو عالم هر چه هست
گرچه نيست آگاه آنکس سوي اوستهر که را در هر دو عالم قبله‌اي است
هر دو عکس طاق دو ابروي اوستهر دو عالم هيچ مي‌داني که چيست
کان کمان پيوسته بر بازوي اوستچون کمان ابروي او درکشيم
از مصاف غمزه‌ي جادوي اوستآن همه غوغاي روز رستخيز
از خدنگ چشم چون آهوي اوسترستخيز آري کلمح باالبصر
هر فلک سرگشته‌اي در کوي اوستهم زمين از راه او گردي است بس
تا شود روشن که او هندوي اوستزان سيه گردد قيامت آفتاب
تا قيامت سرنگون بر بوي اوستآسمان را از درش بويي رسيد
بر اميد ذره‌اي داروي اوستخلق هر دو کون را درد گناه
دل نمي‌داند که در پهلوي اوستتا که بويي يافت عطار از درش