گرچه ز تو هر روزم صد فتنه دگر خيزد

شاعر : عطار

در عشق تو هر ساعت دل شيفته‌تر خيزدگرچه ز تو هر روزم صد فتنه دگر خيزد
گر در همه خوزستان زين شيوه شکر خيزدلعلت که شکر دارد حقا که يقينم من
دل در خم زلف تو چون گوي به سر خيزدهرگه که چو چوگاني زلف تو به پاي افتد
آخر ز چو من مفلس داني که چه زر خيزدگفتي به بر سيمين زر از تو برانگيزم
اين قلب که برگيرد زان وجه چه برخيزدقلبي است مرا در بر رويي است مرا چون زر
آري همه رسوايي اول ز نظر خيزدتا در تو نظر کردم رسواي جهان گشتم
آري چو تو بگزينم، گر چون تو دگر خيزدگفتي چو مني بگزين تا من برهم از تو
بر خاک درت افتد در خون جگر خيزدبيچاره دلم بي کس کز شوق رخت هر شب
از خون چو من خاکي چه خيزد اگر خيزدچو خاک توام آخر خونم به چه مي‌ريزي
آن تازگي رويش از ديده‌ي‌تر خيزدعطار اگر روزي رخ تازه بود بي تو