قوت بار عشق تو مرکب جان نمي‌کشد

شاعر : عطار

روشني جمال تو هر دو جهان نمي‌کشدقوت بار عشق تو مرکب جان نمي‌کشد
زانکه کمان چون تويي بازوي جان نمي‌کشدبار تو چون کشد دلم گرچه چو تير راست شد
نعره‌ي عاشقان تو کون و مکان نمي‌کشدکون و مکان چه مي‌کند عاشق تو که در رهت
زانکه نشان و نام تو نام و نشان نمي‌کشدنام تو و نشان تو چون به زبان برآورم
راه تو از روندگان کس به کران نمي‌کشدراه تو چون به سرکشم زانکه ز دوري رهت
تا ره تو به سر نشد خود به ميان نمي‌کشددر ره تو به قرن‌ها چرخ دويد و دم نزد
زانکه ز نور شمع تو ره به عيان نمي‌کشدگشت فريد در رهت سوخته همچو پشه‌اي