عقل در عشق تو سرگردان بماند

شاعر : عطار

چشم جان در روي تو حيران بماندعقل در عشق تو سرگردان بماند
روز و شب در چرخ سرگردان بماندذره‌اي سرگشتگي عشق تو
آفتاب روي تو پنهان بماندچون نديد اندر دو عالم محرمي
همچو گويي در خم چوگان بماندهر که چوگان سر زلف تو ديد
چون سر زلف تو بي‌پايان بماندپاي و سر گم کرد دل تا کار او
تا ابد انگشت در دندان بماندهر که يکدم آن لب و دندان بديد
جاودان در ظلمت هجران بماندهر که جست آب حيات وصل تو
دايما در درد بي درمان بماندور کسي را وصل دادي بي طلب
عمر او در هر دو عالم آن بماندور کسي را با تو يک دم دست داد
ديده‌اي گريان دلي بريان بماندحاصل عطار در سوداي تو