عقل در عشق تو سرگردان بماند شاعر : عطار چشم جان در روي تو حيران بماند عقل در عشق تو سرگردان بماند روز و شب در چرخ سرگردان بماند ذرهاي سرگشتگي عشق تو آفتاب روي تو پنهان بماند چون نديد اندر دو عالم محرمي همچو گويي در خم چوگان بماند هر که چوگان سر زلف تو ديد چون سر زلف تو بيپايان بماند پاي و سر گم کرد دل تا کار او تا ابد انگشت در دندان بماند هر که يکدم آن لب و دندان بديد جاودان در ظلمت هجران بماند هر که جست آب حيات وصل تو دايما...